امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

قندو عسل مامان بابا

خدایا ازت خواهش میکنم تو این روز عزیز گرفتاریهارو رفع کن الهی آمین

گل پسر مامان بابایی

سلام      

 

 

 

 

 

بدون عنوان

با سلام امیدوارم کم کاری مامانی ببخشی که دیر به دیر برات مطلب میذارم  میخوام خاطرات قبل از عید تا الانو برات بگم ،۱۳ اسفند عروسی پسرخاله بابات بود که رفتیم    بعدش ۲۳اسفند هم مامان بزرگت سفره فاطمه الزهرا داشت  بعدش چند روز مونده به عید با عمه ات رفتیم پاساژ زعفرانیه از اونجا خرید کردیم بعدش هم رفتیم پیتزا کاکتوس نزدیک ائل گلی اونجا ساندویج خوردیم که خیلی خوشمزه بود        نمیدونم چندم اسفند بود که عمه ات پایان نامشو داده بود وقبول شده بود که بابا بزرگت اینارو و مارو وپدر شوهرش اینارو دعوت کرده بودن به رستوران مظفریه تو خود ائل گلی که خوش گذشت  بعدم که عید شد و ما خو...
4 ارديبهشت 1396

تمام خاطرات این مدت

سلام پسر عزیزم ببخشید که این مدت نتونستم برات بنویسم آخه لپتاپمون خراب شده جونم برات بگه که خیلی شیرین شدی تو 7ونیم ماهگی شروع کردی به چهار دست وپا رفتن وتو 10 ونیم ماهگی شروع کردی به راه رفتن وقتی بهت میگیم کلاغه چی میگه میگی قاقار وبعد میگی بابا ولی مامانو نمیتونی بگی از خاطراتت برات بگم که بعضیاش یادم رفته ولی اونایی که یادمه برات میگم وعکسش هم میذارم یادمه یک هفته مونده به تولدت با بابایی رفتیم ماکو برات لباس بخریم که تو راه این عکسو انداختم که از اونجا برات 2 دست لباس ویک جفت کفش خریدیم که البته الان عکس یه دست لباستو دارم ...
10 آذر 1395

شیرین کاری هام

سلام خیلی وقت بود نبودیم آخه امیر علی ماشالله هزار ماشالله بزرگ شده   شلوغ شده الان هم خوابیده دارم مینویسم پسر گل من حدودا 1 ماه ونیم میشه   که قشنگ چهار دست وپا میره وبه همه جا سر میزنه هر وقت بیداره همش   حواسم بهشه وهر وقت منو نمیبینه مثلا من میرم اتاق اونم تو حال باشه    با گریه میاد دنبالم  و البته بابا روهم میگه به به هم میگه  هر وقت میریم    خونه مادربزرگش اونقدر اونارو دوست داره که وقتی اونارو میبینه   خیلی خوشحال میشه وقتی میره بغل بابابزرگش دیگه نمیخواد بیاد پایین   بابا بزرگشو مامانبزر...
7 مرداد 1395

گل پسرم شازده پسرم

اولین غذا خوردنم که فرنی خوردم     یه روز جمعه با پدربزرگم اینارفته بودیم باغ یکی از فامیلامون   اونجا هم بعبعی تازه به دنیا اومده اون هی بع بع میکرد منم    گریم میگرفت     تو راه هم که داشتیم میرفتیم گلهای زرد همه جارو پوشونده بودن   که خیلی قشنگ بود     وقتی دارم آب بازی میکنم     یه روز با عمه ام رفته بودیم ائل گولی                ...
23 ارديبهشت 1395

خاطرات نوروز 95

با سلام چند وقتی بود نبودیم آخه کامپیوترمون خراب شده بود   الان هم چند تا مطلبو با هم میذارم   اول تولد بابام و عمو یونس بود       اولین چهارشنبه سوری         بعدش اولین مسافرتم به قم بود که 26 اسفندراه افتادیم     وعصرش رسیدیم اول رفتیم حرم که من اونجا خوابم برد     البته رفته بودیم عروسی دخترخاله مامانم         بعدش اومدیم عید رسیدیم خونه پدربزرگم  که روز عید     هم ...
3 ارديبهشت 1395

عکسهای جورواجور

این عکس با مادربزرگ بابام   واین عکسام با کوثرخانم         واین عکسم وقتی داشتیم میرفتیم خونه پدربزرگم     وقتی عینک مامانمو زده بودم     وقتی داشتیم میرفتیم خونه مامان جونم     وبقیه عکسام               مامان عاشق این نگاه کردنمه که از بالاسرم نگاه میکنم       چندتا عکس از کوثرجونم &...
27 بهمن 1394

اولین پیک نیک

سلام دوستای خوبم   دیروز اولین پیک نیکم بود که با بابابزرگمو مامانبزرگمو عمه جونم وعمویونس و   مامان وبابام رفتیم جلفا اولش هوا خوب بود ولی وقتی رسیدیم هوا سرد شدومامانم   منو توماشین نگه داشته بود بیرون نمیبرد که سرما نخورم ناهارو بابا اینا آماده کردن   وخوردن وبعدش رفتیم بازار جلفا منوبابابزرگم تویه مغازه نگه داشت وبقیه رفتن   بازارو بگردن بعدش گشنم شد مامانم اومد هوا هم داشت تاریک میشد اومدیم خونه   ولی عکس ندارم چون وقت نداشتیم  ولی خیلی خوش گذشت بابابزرگم هم دستش   درد نکنه منو نگه میداشت تا مامان وبابام بگر...
17 بهمن 1394

ادا واطوارهای 4 ماهگیم

با سلام دوست جونا میخوام از ادا واطوارهای 4ماهگیم براتون بگم   همیشه حواسم به مامانم هست خیلی مامان بابامو دوست دارم همیشه   با صدای مامانم آرامش میگیرم تو بغل مامانم همیشه راحتترم احساس امنیت میکنم    وقتی مامانم میاد پیشم خودمو میکنم تا بغلم کنه مامانم بغلم میکنه وماچم میکنه   وقربون صدقم میره   وقتی از خواب بیدار میشم وقتی مامانم پیشم باشه خوشحال میشم و   میخندم وقتی هم نباشه گریه میکنم  وقتی مامانم به کارای خونه میرسه منم میخوام مامانمو ببینم   پاهامو زور میدم بالا سرم از بالش مییفته  میتونم مامانمو ببینم این ...
29 دی 1394